معنی آدم مفت خور و کلاش.

حل جدول

آدم مفت خور و کلاش.

لاش خور


آدم مفت خور

لاشخور


لاش خور

آدم مفت خور و کلاش.

فرهنگ فارسی هوشیار

مفت خور

(صفت) مفت خوار


کلاش

از قلاش ترکی کلاهبردار ترفندگر، اییار، لوند، میخواره -5 تهیدست عنکبوت کسی که از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند، آنکه پول در آورد از کسان بسماجت

فرهنگ عمید

مفت خور

[مجاز] کسی که بی‌رنج و زحمت چیزی به‌دست بیاورد،
آن‌که مال دیگران را به‌رایگان بخورد،


کلاش

=عنکبوت

قلاش،
بیکار، ولگرد،
مفتخور،

فرهنگ معین

کلاش

(کَ لّ) (اِ.) قلاش، ولگرد، مفت خوار.

لغت نامه دهخدا

کلاش

کلاش. [ک َ] (اِ) عنکبوت را گویند. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). عنکبوت. وتنیده ٔ آن را کلاشخانه گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج). اسم فارسی عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه). || زغار و پوسیدگی. (ناظم الاطباء). || کپره. کپک. کفک. کَرَه. (یادداشت بخط مردم دهخدا.)
- کلاش گرفتن، کپره زدن. کپک زدن. تَکَرﱡج کره گرفتن. (یادداشت، ایضاً).

کلاش. [ک َل ْ لا] (ص) قلاش. (ناظم الاطباء). آنکه از کسان به اصرار و ابرام چیز ستاند. آنکه پول درآورد از کسان به سماجت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به قلاش شود.


مفت

مفت. [م ُ](ص، ق) رایگان و بدون مزد و بدون اجرت که چلمله و شایان نیز گویند.(ناظم الاطباء). رایگان. به رایگان. مجان. مجاناً. بی بها. بی قیمت. آنچه بی رنج وکوشش به دست آید.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه بی رنج و محنت به دست آید.(آنندراج):
به دو کونش خریده ام، نتوان
دامن او ز دست دادن مفت.
جامی.
من که نگفتم تو بده بوسه مفت
طاق بده بوسه و برگیر جفت.
ایرج میرزا.
- به مفت نیرزیدن، رایگان گران بودن.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ناچیز و بی ارز بودن، نظیر: به لعنت خدا نیرزیدن. به نانی نیرزیدن.(از امثال و حکم ج 1 ص 464).
- مال مفت، مال رایگان. مالی که بی پرداخت بها به دست آید:
به مال مفت رسیدی هلاک کن خود را
که گاهگاه چنین اتفاق می افتد.
؟(از امثال و حکم ج 1 ص 462).
در جهان هر کس که دارد مال مفت
می تواند حرفهای خوب گفت.
؟(از فرهنگ نظام).
- مفت از دست دادن چیزی را یا به مفت از دست دادن، به سهولت وسادگی از دست دادن آن را. بیهوده از دست دادن. مفت باختن:
شاد است بخت بد که به مفتم ز دست داد
گویی مرا فروخته یوسف خریده است.
کلیم(از آنندراج).
- مفت باختن. رجوع به ترکیب قبل شود.
- مفت پانصد. رجوع به ترکیب مفت کالذی شود.
- مفت چنگ، ارزانی کسی بودن. بی خرج و رنج چیزی را به دست آوردن. به نفع کسی بودن: اگر رفیق تو آدم ثروتمندی است مفت چنگ تو...(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- مفت خود شمردن، مفت خود دانستن. مغتنم شمردن. غنیمت دانستن. گفتن که چه بهتر از این.(یادداشت به خطمرحوم دهخدا).
- مفت خوردن، اکل چیزی یا مالی بی ادای قیمت یا در ازای کاری.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بدون سعی و عمل از مال و نعمتی بهره مند شدن:
به جامع رو و دست مفتی بگیر
که ای مفتی از مفت خوردن نفیر.
(دستورنامه ٔ نزاری قهستانی چ روسیه ص 70، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
و رجوع به مفتخوار و مفتخور شود.
- مفت زدن، به معنی سود کردن و منتفع شدن بی رنج ومحنت.(آنندراج):
گوی شهرت می توان بردن که میدان بی طرف
مفت زد مجنون که پیش از ما به این صحرا رسید.
صائب(از آنندراج).
عشق غارت کرده هر جا دین و ایمانی که دید
زاهد بیچاره مفتی زد که ایمانی نداشت.
عبدالرزاق فیاض(از آنندراج).
در بیعگه غمش به دلالی بخت
مفتی زده ام گر به خودم پس ندهند.
ظهوری(از آنندراج).
- مفت کالذی، مفت و مسلم. مفت پانصد. چیزی را مفت و مجانی یا بسیار ارزان از قیمت اصلی به دست آوردن.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- مفت و مجانی، رایگان. به دست آوردن چیزی بدون دادن بها.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
- مفت و مسلم، به رایگان. مجانی. مجاناً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- امثال:
سنگ مفت و کلاغ مفت.(امثال و حکم ج 2 ص 993).
سنگ مفت و میوه مفت.(امثال و حکم ج 2 ص 993).
شراب مفت را قاضی هم می خورد.(امثال و حکم ج 1 ص 1021).
شغال از باغبان قهر کند مفت باغبان.(امثال و حکم ج 2 ص 1025).
مفت را که گفت، یعنی کسی به رایگان کسی را چیزی ندهد.(امثال و حکم ج 3 ص 1719).
یا مفت یا مفت، تقلیدی به استهزا از صوت تسبیح زاهدان ریائی است که از اذکار و اوراد، جلب خاطر عوام و درنتیجه انتفاع و سود بردن از آنان را خواهند.(امثال و حکم ج 4 ص 2033).
|| به اقل بها. به کمترین قیمت: خانه را مفت از دست داد؛ یعنی با قیمتی نزدیک رایگان و مجانی.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیهوده. لغو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- حرف مفت، سخن بیهوده.(ناظم الاطباء). کلام بیهوده. سخنی بی دلیل. سخن بی معنی. گفتاری لغو.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مفت گفتن، بیهوده گفتن. سخن لغو گفتن. حرف مفت زدن.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ترکیب قبل شود.


کلاش جامه

کلاش جامه. [ک َ م َ / م ِ] (اِ مرکب) کیسه مانندی که کلاش (عنکبوت) در آن تخم نهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلاش شود. || تارکلاش. (ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

کلاش

شارلاتان، قلاش، کلاهبردار، گوش‌بر

گویش مازندرانی

کلاش

خارش

معادل ابجد

آدم مفت خور و کلاش.

1728

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری